دختركم سلام شايد به جرات بتونم بگم كه شيرين ترين اتفاق زندگيم تو هستي .گاهي با خودم فكر ميكنم كه تو معني عاشق بودن رو به من ياد دادي . دو سه روزبود كه وقتي دست و پات جايي ميخورد بهت ميگفتم بيا بوسش كنم تا خوب بشه و وقتي بوسش ميكردم آروم ميگرفتي. ديروز يكي از اسباب بازيهات از دستت افتاد روي پات و تو هم الكي شروع كردي به گريه بعد پات رو آوردي جلو و به بابات نشون دادي و با لبهات اداي بوس كردن رو در آوردي يعني ببوسش و بعد كه بابات اونو بوسيد خوشحال شدي. اين كار دو سه بار تا آخرشب تكرار شد و تو هي پات رو براي بوسيدن آماده ميكردي و من و بابات بوسش ميكرديم تا اينكه وقتي داشتي ميدويدي خوردي زمين و دماغت به زمين خورد ...