آپوشتان

دلیل انتخاب اسم پرنیا

پرنيا اين اسمي كه براي دوست داشتني ترين موجود زندگيم انتخاب كردم. ميگم انتخاب كردم چون وقتي كه متوجه شدم  باردارم با همسرم قرار گذاشتيم كه در صورت تعيين شدن جنسيت اگه دختر بود من اسمش رو انتخاب كنم و اگه پسر بود پدرش. واينطوري شد كه من به تنهايي اين مسئوليت خطيررو به دوش كشيدم. پرنيا يعني حرير - ابريشم - نرم و لطيف واينها دقيقا اون چيزي كه همه ما از زنهاي زيبا تصورش رو داريم و اون چيزي بود كه من ميخواستم . يه دختر مخملي زيبا و باهوش . پرنيا هم آوا با اسم خودم (آنيا)هم هست. پرنيا از لحاظ تلفظ خيلي خوش آهنگه. پرنيا از پري هم گرفته شده.اسمي كه براي همهمون آشناست و از كوچيكي دوست داشتيم كه ببينيمشون. پرنيا قشنگترين و خوش ...
19 ارديبهشت 1390

غیبت طولانی مدت

سلام دلبرکم خیلی وقت بود که برات چیزی ننوشته بوده .راستش خودم هم دلتنگ شده بودم.تو این روزها خیلی اتفاقهای جالبی افتاده و از همه مهمتر اینه که بابات چهارشنبه  ٧/٢/٩٠  بردت آر ایشگاه مردونه و کچلت کرد .و ما الان برات میخونیم: کچل  کچل  کلاچه  روغن کله پاچه ..... کچله رو خواب برده موهاشو آب برده........ قیافه ات بامزه شده مثل ای کیو سان شدی .اولش یک کمی ناراحت شدم ولی بعدش باخودم گفتم برای تقویت موهات لازم بود آخه رشد موهات اصلا خوب نبود .به هر حال اولین کچلی زندگیت رو هم تجربه کردی .ازت عکس هم گرفتم ولی توی وبت نمیزارم چون شاید دوست نداشته باشی. برات توی آلبوم عکست میزارم. وقتی ازت میپرسم پرنیا موهات کو...
14 ارديبهشت 1390

معجزه

مثل معجزه اومدی چطور... کی.... با چی.... مهم نیست. مهم اینه که اومدی و هستی. عاشق باش و عشق بورز... مهربان باش و مهربون بمون... حس کن و نفس بکش  هوای زندگی رو.... بیاموز لطافت رو.... و بمون برای من و همه اونهایی که عاشقانه دوستت دارن. و فراموش نکن که عزیزی وعزیز می مونی....   لطیف ترین موجود زندگیم عاشقانه دوستت دارم.
11 ارديبهشت 1390

سخنی از بزرگان

سلام عزیز دلم این متن قشنگ رو از جایی خوندم برات توی وبت میزارم تا بعد ها تو هم اونو بخونی. از زرتشت سوال کردند: زندگی خود را بر چند اصل استوار کردی؟ فرمودند: ۱-دانستم کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم. ۲-دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم. ۳-دانستم رزق مرا دیگری نمی خورد پس آرام شدم. ۴-دانستم پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم.
28 فروردين 1390

مهد کودک رفتن پرنیا

عروسکم سلام یکهفته ای میشه که میری مهد کودک.  اسم مهد کودکت : ساوانا ۴ فروردین به پرستارت زنگ زدم که عید رو تبریک بگم که گفت از شنبه دیگه پرنیا رو نیار یعنی ۶ فروردین منم که شوکه شده بودم خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم بعد هم توی هفته جدید ۳روز خودم خونه موندم و ۳ روز مادر پدرت که برای پرستاری از پسر عمه ات اومده بود خونشون  ما هم تو رو میبردیم خونه عمه ات  ازت مراقبت کرد. مامان جون پری هم که رفته بود مسافرت تبریز و همینکه زونا گرفته بود.اینطوری شد که دیگه کسی نبود که از تو گلم مواظبت کنه و ما به فکر مهد کودک افتادیم. راستش خیلی برام سخت بود که بری مهد ولی بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم چون دیگه نمیشد که دلم رو به این و ا...
20 فروردين 1390

شیرین زبونیهای عسلکم

شیرینی زندگیم سلام ۱۶ ماهت تموم شده . وقتی میام دنبالت مهد کودک با همدیگه تا خونه پیاده می آییم و تو هم عشق میکنی و کلی از این پیاده روی لذت میبری و به زبون اختراعی خودت کلی حرف میزنی. البته اینو بگم که از مهد کودکت  تا خونمون ۲ تا کوچه فاصله هست. توی مسیر راه  دوست داری خودت بدون اینکه دستت رو بگیرم راه بری ولی وقتی به خاکی یا پله میرسی وامیستی تا دستت رو بگیرم و بعد از اینکه رد میشی بلافاصله دستت رو از دستم در میاری و به راهت ادامه میدی.   ۱۱ تا دندون داری و ۳ تا دندون آسیابت هم داره در میاد. کلمات رو میگی البته هر وقت که دلت بخواد . مامانا : ماما بابا :بابا دایی :دادا عمه : عمه عمو : عمو عینک : آین...
20 فروردين 1390

عیدانه

خوشگلم سلام عیدت مبارک عزیزکم - یادمون باشه که زیبایی های کوچیک رو هم دوست داشته باشیم حتی اگه در میان زشتی های بزرگ باشن. - یادمون باشه که دیگران رو دوست داشته باشیم اون طوری که هستن نه اونطوری که میخواهیم باشن. - یادمون باشه که هرگز خود مون رو از دریچه نگاه دیگران نگاه نکنیم که اگه خودمون با خودمون آشتی نکنیم هیچ شخصی نمیتونه ما رو با خودمون آشتی بده. - یادمون باشه که خودمون با خودمون مهربون باشیم چرا که فردی که با خودش مهربون نیست نمی تونه با دیگرون هم مهربون باشه.   هزاران بار خدا رو شکر که تو رو به من داد و هزاران بار دوستت دارم. ...
6 فروردين 1390

چهارشنبه سوری

امشب  شب آتیش بازیه یعنی چهارشنبه سوریه     اینم جمله ای که موقعی که از روی آتیش میپرن آدمها میگن. عسلکم وقتی من خیلی کوچولو بودم خیلی صبر میکردم تا بابام از سر کار برگرده بعد  بابام منو میبرد بیرون و با من از روی آتیش میپریدیم خیلی خوش میگذشت بعد بابام برای من و دادا اسباب بازی میخرید و برای مامان جون پری هم سفره و جارو میخرید .  چقدر دوست داشتم پیش ما بود و باز هم این سنتها رو زنده میکرد  . میدونی آدمهای خوب زود از بین ما میرن. ...
24 اسفند 1389

جوجه جیک جیکوی مامانا

دیشب عین این جوجه راه میرفتی.ساعت ۵/۴ ظهرکه از خواب بیدار شدی یکسره بیدار بودی تا  ۵/۱۰ شب و بعد بردمت حمام وقتی که اومدیم بیرون دیگه داشتی قیلی ویلی میرفتی و درست مثل این جوجه شده بودی و زود خوابیدی. عسلکم اگه چشمت نکنم باز دوباره....دو سه روزی هست که دختر خوبی شدی فکر کنم به محیط خونه جدید عادت کردی و یک کمی بفهمی نفهمی از شیطونیهات کمتر شده البته بازم میگم بفهمی نفهمی.... دیشب رفته بودی داخل کابینت نشسته بودی و اصرار هم میکردی که در رو ببندم و بعد در رو باز میکردی دالی میکردی . تو برای من شیرینترین موجود روی زمینی. بدون که خیلی دوستت دارم.   ...
24 اسفند 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آپوشتان می باشد