از دست پرنیا...
سلام دخترکم
دیروز ساعت ۲ از سر کار برگشتم خونه ولی دنبال تو نیومدم چون وقتی خونه ای اونقدر شیطنت میکنی که نمیذاری خونه رو مرتب بکنم.
"این خونه عوض کردن و تمیز کردن ما هم پروژه ای شد ها"
پنج شنبه و جمعه هم داشتیم با بابات خونه مرتب میکردیم ولی تو پدرمون رو در آوردی یا خرابکاری میکردی یا گریه میکردی یا ریخت و پاش خلاصه کاری کردی که من یه فصل نشستم و گریه کردم حتی بعد از اینکه دعوات هم کردمبعد از کمی گریه باز هم به کارهات ادامه دادی. اینطوری بهت بگم که از ساعت ۸ صبح که از خواب بیدار شدی یکسره بیدار بودی تا ۶ عصر و من بالای ۱۰ بار بردم بخوابونمت ولی کو خواب گریه میکردی که ولم کن برم آتیش بسوزونم و من.... .با خودم میگفتم کاش من جای تو بودم و دو سه ساعتی میخوابیدم.
گاهی از کارهات مات و مبهوت میمونم که ای چه مدلشه
گاهی اونقدر عصبانی میشم که با یه تلنگر منفجر میشم
گاهی هم تمام انرژی ام تخلیه میشه و فقط و فقط نگاهت میکنم
ولی هر چی که باشی من یکی که عاشقتم.
دیشب هوا خیلی سرد بودولی تو هی دکمه های لباستو باز میکردی و من برات می بستم.داشتیم سریال نگاه میکردیموتا تبلیغات شروع میشد و آهنگ پخش میکرد شروع میکردی به رقصیدن
خلاصه تو تمام دلخوشی من توی زندگیمی.خیلی دوستت دارم عزیزم