کوچولوی مامانا
از صبح احساس خوبی دارم یعنی شادمیکی دو هفته ای میشه که شبها خوب میخوابی.
دیشب بعد تقریبا یک هفته خانه بدوشی یه کمکی توی خونه جدید جابجا شدیموقتی دیشب اومدی خونه اول با تعجب دور و برت رو نگاه کردی و بعد شیطنت هات شروع شد من و بابات هم از کارهات فقط میخندیدیم
می اومدی باهام حرف میزدی
گاهی با خودم میگم اینجوری ریلکس بودن هم بد نیست ها ولی من کلا و ذاتا همیشه نگرانم.
تا آخر شب اونقدر شیطنت کردی تا بالاخره خوابت برد.منم که دیگه داشتم از خواب غش میکردم یه چایی خوردم و یه کمی جمع و جور کردم
خیلی خسته بودمخونه تکونی هم کار سختیه ها.